خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) : بلبل ازین غصه چنان خون نشست کز ته دم رنگ دگرگونه بست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) : بلبل ازین غصه چنان خون نشست کز ته دم رنگ دگرگونه بست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن: ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی. وحید (از آنندراج)
دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن: ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی. وحید (از آنندراج)
فرورفتن بعضی از خانه ها بعد از ساخته شدن و تمام گشتن آن. رخته در سقف و دیوار خانه پدید آمدن. (از آنندراج). فرورفتن خانه: خانه ای ساختم برای نشست خود نشست و مرا مسافر کرد. استاد (از آنندراج). ز دل شکستگی آه از جگر زبانه کشید که خانه چون بنشیند غبار برخیزد. اشرف (از آنندراج). از نشینندگان کسی چو نماند عاقبت چون نشست خانه ما. اشرف (از آنندراج). ، در خانه نشستن، انزوا اختیار کردن. عزلت گرفتن. گوشه گرفتن
فرورفتن بعضی از خانه ها بعد از ساخته شدن و تمام گشتن آن. رخته در سقف و دیوار خانه پدید آمدن. (از آنندراج). فرورفتن خانه: خانه ای ساختم برای نشست خود نشست و مرا مسافر کرد. استاد (از آنندراج). ز دل شکستگی آه از جگر زبانه کشید که خانه چون بنشیند غبار برخیزد. اشرف (از آنندراج). از نشینندگان کسی چو نماند عاقبت چون نشست خانه ما. اشرف (از آنندراج). ، در خانه نشستن، انزوا اختیار کردن. عزلت گرفتن. گوشه گرفتن
خاموش شدن فتنه: در جهان از نظر عدل تو بنشیند شور وز جهان هیبت شمشیر تو بنشاند شر. فرخی. - شور فرونشستن، خاموش شدن نایرۀ آشوب. خوابیدن فتنه: شور جهان به حشمت خواجه فرونشست در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست. فرخی
خاموش شدن فتنه: در جهان از نظر عدل تو بنشیند شور وز جهان هیبت شمشیر تو بنشاند شر. فرخی. - شور فرونشستن، خاموش شدن نایرۀ آشوب. خوابیدن فتنه: شور جهان به حشمت خواجه فرونشست در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست. فرخی
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) : جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید. صائب (از آنندراج)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) : جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید. صائب (از آنندراج)