جدول جو
جدول جو

معنی خون نشستن - جستجوی لغت در جدول جو

خون نشستن
(زَ دَ)
خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) :
بلبل ازین غصه چنان خون نشست
کز ته دم رنگ دگرگونه بست.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن:
ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی
نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ دَ)
مرادف خارخلیدن. رجوع به خار نشاندن شود:
این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ سَ کَ دَ)
فرورفتن بعضی از خانه ها بعد از ساخته شدن و تمام گشتن آن. رخته در سقف و دیوار خانه پدید آمدن. (از آنندراج). فرورفتن خانه:
خانه ای ساختم برای نشست
خود نشست و مرا مسافر کرد.
استاد (از آنندراج).
ز دل شکستگی آه از جگر زبانه کشید
که خانه چون بنشیند غبار برخیزد.
اشرف (از آنندراج).
از نشینندگان کسی چو نماند
عاقبت چون نشست خانه ما.
اشرف (از آنندراج).
، در خانه نشستن، انزوا اختیار کردن. عزلت گرفتن. گوشه گرفتن
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ رُ مَ دَ)
خاموش شدن فتنه:
در جهان از نظر عدل تو بنشیند شور
وز جهان هیبت شمشیر تو بنشاند شر.
فرخی.
- شور فرونشستن، خاموش شدن نایرۀ آشوب. خوابیدن فتنه:
شور جهان به حشمت خواجه فرونشست
در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) :
جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد
که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بسته شدن خون. مقابل خون گشادن. (از آنندراج) :
جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت
از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا